به گزارش تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، سید سعید مهریان ، فعال رسانه ای و فرهنگی طی یادداشتی نوشت : با این که مرگ را خوشه انگور شیرین و حلوای زندگی را بی حلاوت میدانم، ولی در این ایام که خمیه عزای حسین (ع) در صحرای جانم برپاست میخواهم در رثای یکی از همکاران مظلوم رسانهای ام که چندی پیش بر اثر یک سانحه، جانش رابه جان آفرین تسلیم کرد، قلمم را کتل پوش غم میکنم و در این طف همیشه تفدیده بگردانم. اگرکسی در این عزاداری با من همراه نشود، غمی نیست که من و قلم و دسته جات سیل اشک بزرگترین هیئت عزاداری ایلیم.
در گوشهای از اتاق خوابم که حکم دفترکارم را دارد، لپ تاپ شکسته ام را برمی دارم و صفحه کلیدش را در این محرم، چون سنج به صدا در میآورم. با طبل دل و سنج صفحه کلید و نوحهای که مردم چشمانم میخواند، به رسم آذرخواران، چهار ضرب زنجیر اشک را برشانه احساسم فرود میآورم که اینجا محرم از پی محرم میآید.
قبل از این که ماه محرم فرا برسد، برای ما خبرنگاران محرم کوچکی اتفاق افتاد و یکی از همکارانمان به نام منصور زرگر دراثر تصادف جان باخت و همه ما را متاثر و متالم کرد. متاسفانه به دلیل مشکلات مالی هفته نامه سپیده زاگرس امسال تعطیل و من از کارخبرنگاری فاصله گرفتم، به همین دلیل از این حادثه ناگوار دیر باخبر شدم. امروز که هفدهم مراد و روزخبرنگار است، بهانه خوبی است تا این یادداشت را به عنوان یادنامه برای گرامیداشت یاد و خاطره اش به رشته تحریر درآورم.
منصور زرگر از سال ۱۳۸۷ به عنوان رابط خبر، همکاری اش را با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) شروع کرد و تا آخرین روزهای حیاتش با این رسانه همکاری داشت. در کار خبرنگاری توانمند بود و از مهارت خوبی برای تحقیق و جستجو، مصاحبه و گزارش نویسی برای آگاه سازی مردم از رخدادها و وقایع که در سطح استان اتفاق میافتاد بهرهمند بود. با این که از لحاظ بینایی دچار ضعف بود و به همین خاطر ایاب وذهاب برایش مشکل بود، ولی حوزههای خبری را که ایرنای یاسوج برایش تعریف کرده بود، به خوبی رصد میکرد و کارهای میدانی را برای تهیه خبر در وقت مقرر به خوبی انجام میداد. خبرنگار پرکاری بود. گاهی اوقات او را میدیدم که دیروقت و درتاریکی شب قصد دارد عرض بلوار مطهری را جلوی کوچه خبرنگار که دفتر ایرنا در آن قرار دارد، طی کند، ولی به دلیل بینایی ضعیف و سرعت سرسام آور ماشینها نمیتوانست قدم از قدم بردارد. آن قدر منتظر میماند تا آشنایی، چون من از راه برسد و به او برای عبور از خیابان کمک کند.
هروقت او را در چنین وضعیتی میدیدم با چشمانی اشکبار به یاری اش میشتافتم و او را از خیابان عبور میدادم. گاهی هم که ماشین داشتم هرقت وهرجا میدیدمش تا مقصدش میرساندمش. همیشه نگرانش بودم که مبادا دچار حادثه شود. متاسفانه آنقدر پول نداشت تا چشمانش را مداوا کند، ولی با این وجود چشم بینای جامعه بود. اگر بخواهم آن مرحوم را در یک جمله توصیف کنم باید بگویم: او انسان متواضع ومهربانی بود که واژه انسانیت را از لابه لای جملات درکتابها و دست نوشته هادرمی آورد و دررفتارش در کوچههای معرفت به همه نشان میداد.