کد خبر: ۲۱۳۲۲۴
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۶ 16 April 2016

در دنیای امروز اطلاع‌رسانی و تبلیغات که حرف اول را می‌زند برای شکم بیشتر تبلیغ می‌کنند که متاسفانه هیچ تبلیغی در مورد کتاب و کتابخوانی وجود ندارد.

می‌خواهم از شهرم سخن بگویم. از قدیم گفته‌اند: «مشت، نمونه‌ خروار است» به همین دلیل فکر می‌کنم آنچه از شهرم بگویم، دیگر کسانی هم که در شهرهای خود ساکن هستند، بی‌دریغ این مشکل را از نزدیک لمس خواهند کرد و مانند بنده در این فکر فرو خواهند رفت که «به راستی چه باید کرد؟» گرچه اینجانب هم هنوز اندر خم یک کوچه‌ام و کلی جای نرفته در ذهنم مانده که باید به سراغ آن بروم تا که شاید چاره‌ای پیدا کنم؛ آنگاه بی‌تردید به تمامی اهالی شهرهای دیگر راه چاره را خواهم گفت و در مقابل از دیگران هم انتظار دارم اگر چاره‌ای اندیشیدند، سریعا بنده را در جریان قرار دهند.

ماجرا چیست؟

اینجا اردبیل است، شهری زیبا با آب و هوایی سرد. شهری که از هر سویش بنگری، یک برج بلند و مو سپید در نگاهت یافت می‌شود که سبلان نام دارد و جایگاهی زیبا برای کوهپیمایی و رسیدن به آسمان است.

نمی‌خواهم انشایی بلند و طولانی بنویسم و شهر و مردمانش را توصیف کنم که هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد و از نزدیک این شهر را تماشا کند.

روی سخنم با دنیای امروز است که اطلاع‌رسانی و تبلیغات حرف اول و آخرش را می‌زند. خوب در این میان راه‌های ارتباطی کم نیست، رادیو، تلویزیون، اتوبوس شهری، گوشی همراه و... . اما تنها وسیله‌ای که بیش از پیش مورد استفاده قرار می‌گیرد، بنر است. آری بنر!!

آن هم نه بنرهای زیبا و خوش آب و رنگ که دلربایی کند و ذهن بیننده را ربوده و چون معشوقه‌ای او را به دنبال خود بکشاند، بلکه اکثر بنرها با رنگ‌های قرمز و زرد تزیین شده‌اند تا سریع و سیر ذهن مخاطب را به خود جلب کرده و او را از خطری بزرگ -که در راه است- آگاه سازند.

آری، روانشناسی در تبلیغات بسیار مهم است که دوستان تبلیغ کننده با استفاده از دانش و علم روز پیش به سوی پولدار شدن می‌روند و خالی کردن جیب‌های مردم سختکوش!! که اگر می‌دانستند استفاده از این رنگ‌ها کاملا امری ضد تبلیغ است، حداقل چند جمله کتاب می‌خواندند تا بتوانند مخاطب بیشتری جذب کنند.

تا اینجا فقط مقدمه گفته‌ام، حال وارد اصل مطلب می‌شویم و بنده ماجرا را شرح می‌دهم. اگر خسته دلی بگو «یا علی(ع)» و دنبالم بیا...

دوستان، این تبلیغات که از سر و روی شهر بالا می‌رود و بدجوری توی ذوق می‌زند، تبلیغات شکم است. آری شکم! بدبختانه که هر روز این تبلیغات در حال افزایش است و کسی کاری نمی‌کند. امروز بنر می‌زنند «ساندویچ فروشی ... افتتاح شد» فردا می‌زنند «ساندویچ ... را خودت پر کن و فقط هزار تومان بده» پس فردا «... به هر کس که سه ساندیوچ بخورد 5 ساندویچ رایگان می‌دهد» اینجاست که رقیبان به میدان می‌آیند و بازار داغ و داغ‌تر شده و جیب‌های طراحان و بنرزنان پرپول‌تر، شهرداری‌ها هم که پول‌شان از پارو فراتر رفته و مطمئنا چنین مغازه‌هایی هم با توجه به چنین تبلیغات اصولی نونشان توی روغن است.

اسم‌های عجیب غریبی هم پیدا شده‌اند که به هر حال با توجه به سیاست‌های جامعه، از نام بردن‌شان معذورم. واقعا این جنگ که برای شکم به راه افتاده به سود کیست؟ فست‌فودها چه کاربردی دارند؟ (لطفا این متن را نخوانید: «بنده خودم جزو طرفداران پر و پا قرص پیتزا، سوسیس بندری، همبرگر، کالباس، ذرت مکزیکی، سس قرمز، سس سفید و انواع سس‌ها و... هستم» مخاطب عزیز نخون دیگه...)

دلم برای کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها تنگ شده است، زمانی از چهارراه امام خمینی(ره) تا میدان شریعتی، می‌شد حداقل پنج کتابخانه را دید؛ اما امروز تنها دو کتابخانه باقی است که تعداد مشتریانش به اندازه‌ انگشتان دست هم نیست و در عوض مشتریان فست فود‌ها هر لحظه از سر و کول هم بالا می‌روند. این روزها، روزیِ کتابفروشی‌ها در دست دستگاه فتوکپی است و بس! کتابخانه‌های شهر هم که فقط چند ماه مانده به کنکور پر می‌شوند و... .

آیا می‌دانید نخستین کتابخانه‌ی اردبیل در قرن هشت قمری تاسیس شده؟ آن هم توسط شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفی‌الدین اردبیلی در دوره‌ی صفویه؟ آیا تاکنون اندیشیده‌ایم چند قرن از آن روز می‌گذرد و به جای اینکه شاهد رویش هزاران درصدی کتابخانه باشیم، این روزها بسته شدن کتابفروشی‌ها را به تماشا نشسته‌ایم؟! از شوخی گذشته، چرا اینقدر حرمت کتابخانه مغفول مانده و فست فود‌ها چون قارچ روییده و زیاد می‌شوند؟

از سوی دیگر باید بگویم کالباس، سوسیس، همبرگر، چیزبرگر، پیتزا و... نیز جزو محصولات شاهکار وارداتی هستند که اینگونه تصور می‌شود که اگر نباشند بخش اعظمی از روزگار ملت بر باد هوا خواهد رفت!! نمی‌دانم تصور درستی است یا غلط که این محصولاتِ ترکیبی مصیبت وارده‌ای هستند که وارد زندگی ما شده و خیال رفتن هم ندارند.

دلم برای کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها تنگ شده است می‌دانم قبل از من هزاران نفر در خصوص چنین معضلات اجتماعی متن‌ها نوشته و سخن‌ها فرموده‌اند اما به راستی چرا برای شکم پول داریم و برای اندیشه... نه؟! چاره چیست؟

می‌دانم که پیشتر از این متن خیلی‌ها نوشته‌اند که کتابفروشی‌ها تعطیل شده و جایشان را به ساندویچ‌ فروشی می‌دهند. بالاخره این مطلب برای بنده هم جای سئوال بود و خواستم بپرسم آیا در این باب چاره‌ای اندیشیده شده است یا خیر؟

می‌دانم که می‌دانید آمار سرطان هر ثانیه رو به افزایش است و استفاده از چنین مواد غذایی بروز این مشکل را تا چند برابر ارتقا می‌بخشد، می‌دانم که می‌دانید مصرف بیش از حد این مواد موجب ناملایمات گوارشی، سردردهای مزمن و... می‌شود، اما به راستی چاره چیست؟

نگارنده بر این باور است که هر نوشته باید دارای یک نتیجه‌گیری اصولی، شفاف و باورپذیر باشد. (البته به جز نامه‌های سرگشاده که فکر نکنم این نوشته جزو این دسته نوشته‌‌ها باشد) به هر حال نتیجه می‌گیریم که ... . راستی بنده آدم نتیجه‌گرایی نیستم. این را می‌توان از نوع فوتبال تماشا کردنم هم فهمید. به این دلیل که تلویزیون را درست در دقیقه‌ 89 و 59 ثانیه خاموش کرده و یا کانالش را عوض می‌کنم. می‌دانم ربطی به موضوع نداشت، خواستم فضا عوض شود.

یادداشت از محمدحسین حسین‌پور
منبع: فارس
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سعید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۱/۲۸
می دانید که دشمن اندیشه در جامعه ی ما زیاد است، ولی همه دوست شکم هستند و در خصوص آن با هم رقابت دارند.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار