لبخندی پر از مهربانی همیشه بر لبانش نقش بسته بود، وقتی از خانه بیرون میآمد به همه سلام میکرد از رفتگر و بقال محله تا رئیس و مدیر اداره همه او را دوست داشتند، همیشه احوال همسایههایش را میپرسید واز هیچ کمکی به آنها دریغ نمیکرد، هیچگاه از چراغ قرمز عبور نمیکرد و هرگز با عصبانیت پشت فرمان اتومبیل نمینشست و کمترعصبانی میشد، گذشت سرلوحه اعمال او بود. ساده و مهربان زیست، عاشق پدر ومادرش بود. تمام تلاشش این بود در درگاه حق خوار و ذلیل نباشد و دوست داشت اعمالش باعث رضایت او باشد، از عباد ت هایش، چون مشق کودکانه انتظار پاداش مستقیم روزانه را نداشت، خودش باورنداشت که روزی مسیر تاریخ را به سمت خود برگرداند و نامش در تاریخ این مرز وبوم جاودانه شود و زمانی زنده نگه داشتن یاد و نامش الگویی برای نسلهای بعد خود باشد.
حال و هوای دانشگاه و دانشجو شدن در سنین نوجوانی برای هر ذهن سیال و پویایی جاذبه دارد، وارد شدن به فضایی جدید شیوه جدیدی از درس خواندن، دوستان جدیدی که از هرجای کشور میآیند جذابیت دارد، در کنار خرده فرهنگها و رفتارهای خاص هر منطقه و سرزمینی از ایران اسلامی مشق فرزندان ایران اسلامی بودن در فصل جدیدی از کتاب زندگی است.
جوانههایی از بذر تلاش جان میگیرند تا دانشجو را برای رسیدن به شاخههای دانش و آگاهی بالا ببرند، خلاصه کلام این که زندگی دانشجویی زندگی در دانایی به توان جویندگی است؛ جویندگی دانش و علم و معرفت و ... رفتارهای جوان خوش چهره و خوش نام شهرمان را که مرور کنیم که همین خصلتهای ساده و صمیمی باعث میشود تا در بین هم سن و سال هایش متفاوت شود. رفتار و سلوک پدرش برایش الگوی مناسبی بود تا با خانوادهاش مهربان باشد، درکارهای منزل کمک کند. بچههای محله هم او را خیلی دوست داشتند، نماز اول وقتش ترک نمیشد و حتی الامکان به مسجد میرفت. کمتر حرف میزد و بیشتر گوش میداد. صرفه جو و قناعت پیشه بود و همیشه در و دیوار و مقابل منزلش را تمیز نگه میداشت او به ایرانی بودن خود افتخار میکرد همه او را دوست داشتد، همه میخواستند شبیه او باشند او یک «دانشجوی نمونه ایرانی» بود و برای تمام دانشجویان نمونه خواهد بود ...
از جنس همه مردم بود ساده و با صفا، اصلا شاید همین که مانند دیگران باعث شاخص شدنش باشد یعنی از جنس مردم بودن و کارهای خوبی که دیگران شاید برایشان مهم نباشد برای او مهم باشد و تن به انجام دادن کارهای خوب و او نیز همه خوب بودنش این بود که یک جوان خوب و موفق ایرانی بود با خصلتهایی خوب و پسندیده ایرانی با معیارهای اسلامی.
اشتیاق در عبادت و تهجد شبانه داشت، لذت ترک گناه را چشیده بود، آمال و آرزوهایش با دیگران فرق داشت، دوست نداشت تا دانشگاه رفتن برایش آسایش و رفاه بیش از حد را فراهم کند، ماشین مدل روز نمیخواست، خانه ویلایی و دنیای راحت بدون درد آرزویش که نه، ابتدای آمال و خواسته هایش هم نبود... دنیا را وسیله آخرت میدانست این را بارفتار و کردارش به همه ثابت کرده بود.
صحبت از اینکه کجا هستیم نمیکنیم چرا که این موضوع را میتوانیم هر روز در صحبتهای مردم و مسئولین شهر و کشور بشنویم و در تیترهای ریز و درشت روزنامهها از انواع تخلفات و جنایات و ... بخوانیم، آنچه مهم است آنجایی است که باید به آن برسیم، شعار زیبای، «شهر ما، خانه ما» را همه به خاطردارند؛ روند پیدایش این شعار را نمیدانم، اما آنچه واضح است طراحان آن با تکیه بر علم روانشناسی تبلیغات از یک خصوصیت ویژه روانی استفاده کردهاند، همه ما به محلهمان احساس تعلق میکنیم، هوای «بچه محل» هایمان را داریم در سطح کلانتر خود را متعلق به یک شهر میدانیم و در نهایت همه ما ایرانی هستیم. او نیز همواره تلاش میکرد تا به دیگران بفهماند به ایرانی بودن خود افتخار کنند فرقی نمیکند دانشجوی ایرانی باشد یا سرباز ایرانی؛ بسیجی باشد یا فرمانده؛ برایش این مهم بود که خود را فرزند انقلاب میدانست، همراه پدر بودنش برایش افتخار بود همان سالی که در کنکور شرکت کرد و رتبه چهارم دانشگاه پزشکی شیراز را بدست آورد به خاطر تبعید پدر به دانشگاه نرفت که این مدعای همین ارادت به ولایت است. با سلوک و رفتار خود ثابت کرد که ولایت پذیر بودن به حرف تنها نیست حتی سالهای بعد که با دانشگاه فرانسوی مکاتبه کرد و قبول شد و پذیرش دانشگاه کشور اروپایی را گرفت و نرفت نیز نشان از ارادت به ایران و اعتقاد قلبی اش به اسلام دارد.
نو اندیشی و نو آوری او را به خود خواند، از اضطراب بیهوده زمان دور شد، از ازدحام لحظههای پوشالی کناره گرفت، صاحب ارادهای شد که تکیه گاه تراوش اندیشه هایش شدند تفکر و تعقل؛ مجذوب ذهن جست و جوگرش بودند. آقا مهدی دانشجوی جوان و پاک دانشگاه نرفته ما ایرانیان سخنانی ماندگار برجای گذاشت تا تاریخ تاریخ است روایت گر خاطره هایش باشد، چون بارانی در کویر دلتنگیهای همرزمانش همیشه طراوت و تازگی عطر باران بر سفالهای ترک خورده را تداعی کند ...
به دانشگاهی رفت که هر لحظه اش درسی جدید بود، صدای استادانی را شنید که تاریخ هیچ حماسهای به خود ندیده است فریادهایی که گاهی از زیر آوارهای کلاس درس برمی خاست؛ فریادهایی که گاهی از گهواره نوزادانی بلند میشد و نواهایی که در لحظه جان دادن، سمفونی عشق و ایثار را هجی میکردند، همدلی و همراهیش با مردم زمانه خود هرگز فراموش نمیشود، دانشگاه نرفته ایی که استاد بسیاری از فارغ التحصیلان دانشگاههای داخل و خارج شده بود. هشت فصل شیدایی ایران اسلامی را با رها دلی هایش ره توشه دانشجویان عاشقی کرد که ره در راه عشق به وطن نهاده بودند، اهورا مردی بود از جس همه جوانهای ایرانی با اندک تفاوتی در همدلی و ایستادگی و دلدادن به مقتدا و رهبرش ... دلیلش را شاید خیلی ندانند و شاید هم بدانند و به روی خودشان نیاورند، اما، چون پیر و مرادش امام دلها رحمت الله علیه فرموده بود که فارغ التحصیلان اروپا تحصیلکرده هم به ایران بیایند از رفتن منصرف شد و مسیر زندگیش را بر اساس دستورات، ولی فقیه زمان خود تنظیم کرد. به نهادهای مختلف رفت و با گروهی صد نفره به دانشگاه اصلی آن روزها رفت. دانشگاهی که سر فصلهای درسیش با دانشگاههای کشور فرق کرد، ایثار و شهادت و شجاعت و دلدادگی عنوانهای اصلی درسش بود در دانشگاهی ماند که ناظر امتحاناتش خداوند بود و مربیانش سیزده سالههایی که نارنجک به کمر میبستند و نوجوانهایی که شناسنامه هایشان را دست کاری کرده بودند تا امروز من و تو بتوانیم به داشتن شناسنامه ایرانی خود افتخار کنیم.
فارغ التحصیل دانشگاهی شد که هشت سال زمان فارغ التحصیلی اش بود، مردی از جنس همه مردان خوب و مسلمان، وارد دانشگاهی شد که گوی سبقت در جان به جانان تسلیم کردن افتخار بزرگی بود، دانشگاهی که واحدهای عملی اش در بین دانشجویان رقابتی شدید داشت، روی مین خوابیدن و معبری برای عبور دیگران شدن افتخاری بزرگ بود، شناسایی رفتن امتیازی بود برای او که مشتاق شهادت بود و سرانجام فارغ التحصیلی اش لباس مقدس رزم بود و عطر خون پاکی که بدون هیچ منتی برای رضای خدا بر بدن نقش میبست، و بیست و هفتم آبان ماه هر سال در تاریخ این سرزمین یادآور سالروز شهادت فرمانده لشگر همیشه قهرمان ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع) است و نام آقا مهدی برتارک نام شش هزار و نود شهید استان میدرخشد..
مهدی توکلیان
فعال فرهنگی و کارشناس رسانه