به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت شصت و دوم
بعد از ترخیص از بیمارستان به منزل خود واقع در شهرک شهید مصطفی خمینی اراک باز گشتم .
یک سال و نیم قبل از مجروحیت ازدواج کرده بودم هنوز در منزل پدرم ساکن بودم .
در اسفند سال ۱۳۶۵ و اوایل سال ۱۳۶۶ شهرهای کشور بخصوص شهر اراک مکررا مورد حمله جنگنده های عراقی قرار می گرفت .
هنگام حمله هوایی مجبور بودیم به محل امن پناه ببریم. خانواده ما در زیر پله ی طبقه زیر زمین پناه می گرفتند .
همچنان تحت درمان بودم و از نواحی صدمه دیده بخصوص پا احساس درد داشتم .
به غیر از کبودی پا و اختلال در خونرسانی پای راست ّ، ترکشی به عصب سیاتیک پایم صدمه وارد کرده بود و از زانو به پایین پایم تقریبا فلج شده بود .
ترکشی به دست چپم خورده بود، استخوان ساعد را شکسته بود و از طرف دیگر خارج شده بود همین ترکش بند استیل ساعتم را در داخل گوشت دستم برده و با توجه به شکستگی استخوان ساعد دو قطعه از بند استیل ساعت درون دستم گیر کرده و هنوز خارج نشده بود که بسیار درد آن شدید بود و می بایست با عمل جراحی خارج شود که منتظر جوش خوردن استخوان بودم تا با جراحی بقایای بند ساعت را از لای گوشت خارج کنند .
مجبور بودم درد را فعلا تحمل کنم .
ناراحتی اعصاب ، ریه و سرفه های خشک علیرغم مصرف داروهای التیام بخش آزارم می داد .
آن هنگام بیمارستان ولی عصراراک به خاطر درامان ماندن از حملات بمب افکن های عراقی موقتا به زیر زمینی در شهر صنعتی منتقل شده بود .
شهر خلوت بود.
بعضی از خانواده ها به خاطر حفظ جان خود از حملات هوایی موقتا به روستاها پناه برده بودند .
یک قناری در منزل داشتم که قبل از شروع حمله هوایی بی تابی می کرد انگار آن پرنده قبل از وقوع حمله خطر را حس می کرد .
هرموقع قناری بی تابی
می کرد به زیر زمین منزل رفته و در زیر پله پناه
می گرفتیم .
دو دقیقه ی بعد صدای شلیک توپ های ضد هوایی بلند می شد .
خاطره ادامه دارد ..