شهید احمد فلاحی در دومین روز از پاییز سال 1330 به دنیا آمد. در هفتسالگی برای یادگیری قرآن نزد پدر و برادرش همت گماشت و بعدازاینکه در روستا مدرسه دایر شد برای کسب علم روانه دبستان شد. سه سال به مدرسه رفت ولی به دلیل کمبود امکانات ادامه تحصیل برایش فراهم نبود و مجبور شد در ایام نوجوانی به تهران عزیمت کند.
در دوران کودکی علاقه زیادی به نوحهسرایی و شرکت در جلسات روضهخوانی داشت و غالباً نوحهسرایی میکرد. اوقات بیکاری در کتابخانه مشغول کتاب خواندن بود و با همگان به مهربانی رفتار میکرد و این محبت او به دیگران طوری بود که همه شرمنده او بودند.
وقتی به سربازی رفت فرمانده اش به خانواده او پیغام فرستاده بود که ما قرآن را از احمد یاد گرفتیم و او ما را با مسائل دینی آشنا کرده است و چون ایام سربازی به سر رسید در تهران خیابان کارگر در دکان آجیلفروشی مشغول به کار شد. بعد از یک سال در نازیآباد با دختر یک خانواده مؤمن و متدین ازدواج کرد.
در اوایل انقلاب فعالانه در تظاهرات شرکت میکرد و در مسجد حضرت امیر خیابان کارگر شمالی با آقای حاج محمد مقدم دعای کمیل بر پا میکرد و به فعالیتهای انقلابی میپرداخت. در چنین شرایطی منافقین کوردل برای آقای حاجی مقدم نامه فرستادند که دست از این کارها (دعای کمیل و فعالیتهای انقلابی) بردارید.
احمد و دوستانش به کار خود ادامه دادند تا اینکه صاحب مغازه آجیلفروشی به دست منافقان ترور و به شهادت رسید. باز برای احمد نامه میفرستادند و او را از تبلیغ و فعالیت باز میداشتند؛ اما احمد مصممتر از پیش کار میکرد.
احمد در شهرک قدس ساکن بود و سرپرستی هیئت زنجیرزنی آنجا را به عهده گرفته بود تا جایی که شب تاسوعای سال 63 درحالیکه نوحهخوانی میکرد سنگی به صورتش زدند. دوستان به احمد توصیه کردند که محل زندگی خود را عوض کند؛ اما او حاضر به این کار نشده و گفته بود جان من در ید قدرت اوست و هر جا که بنا دارد بگیرد مطیع امر او هستم.
منافقین سرانجام در روز 29 دیماه سال 63 احمد را به جرم حزباللهی بودن در محل کارش (مغازه) ترور و به شهادت رساندند.
از این شهید بزرگوار سه فرزند به نامهای زهرا، محسن و مریم به یادگار مانده است.
بخشهایی از وصیتنامه شهید احمد فلاحی:
«من راه انقلاب اسلامی را به خوبی شناختهام و نمیتوانم بیتفاوت باشم و با بیان و قلمم کوشش کردم تا جان در بدن دارم از اسلام و قرآن و دینم دفاع خواهم کرد. اگر اسلام از خون من رشد میکند، حاضرم 70 مرتبه قطعهقطعه شوم و روز خوش من آن ساعتی است که محاسنم با خونم آغشته شود و بهترین زندگی برای من ساعتی است که در خون خودم دستوپا بزنم، آنهم برای خدا.
و تو ای زهرای مظلومم و ای مریم خردسالم و تو ای پاره تنم محسن، میدانم که شما از پدر و از محبت پدر محروم شدید. اگر خواستید من از شما راضی باشم از قرآن پیروی کنید، از ولایتفقیه و حاکمیت اسلام پیروی کنید، حجاب و آبروی خود را حفظ کنید و برایم قرآن بخوانید و به دستور عموها عمل کنید.»