آیا مردم یک روز صبح ناگهان از خواب بیدار شدند و مثل شخصیت اصلی داستان "کافکا" احساس مسخ شدگی کردند و از آن به بعد بی اختیار درونشان پر از نفرت از برخی حاکمان و برخورداری شان شده است ؟

پاسخ ساده تر از برخی اظهار فضل های آنچنانی تئوریک یا وعظ های دروغین اخلاقی از سر بی دردی است:

نخست اینکه پیش از این، آگاهی یا دستکم آگاهی لازم در میان عموم مردم نسبت به کج روی ها وجود نداشت و عموم مردم به دلیل فرهنگ و عادات سیاسی برساختهء یک انقلاب مبتنی بر آموزه های دینی اعتماد زیادی به حاکمان داشتند و اینکه آنان را هم در نهایت یکی از خودشان و عموما برآمده از طبقه و جایگاه اجتماعی و فرهنگی یکسان با خود می پنداشتند و حاکمان را در پی تحقق آرمان های برآمده از انقلاب که در راس آن برادری و برابری بود، می دیدند.


و دوم -که بسیار مهمتر است- همزمان شدن این آگاهی با اوضاع بد معیشتی است.


درست در همان زمانی که چشم عموم مردم به رانت و فساد  برخی حاکمان باز شد، اوضاع اقتصاد و معیشت هم به هم ریخت و ناکارآمدی مدیران در بسامان کردن امور هم عیان شد. در چنین شرایطی کاملا طبیعی است که هر انسان سالمی واکنش نشان دهد و هر اندازه فاصله و شکاف بین خود و برخورداران حکومتی را بیشتر ببیند این حساسیت بسیار بیشتر خواهد بود.


حتی اگر " جامعه" را هم در حکم یک " فرد" بدانیم که بیماری اش را باید با نسخه هایی که برای "فرد" می پیچند درمان کرد، عقل سلیم می گوید فرد بیماری را که از درد فریاد می کشد توصیه به اخلاق نمی کنند و ابتدا بلافاصله در جهت کاستن از آلامش بر می آیند ولو با تجویز فوری مسکن تا آمادگی لازم برای درمان فراهم شود. هر عقل سلیمی وعظ کردن و اندرز دادن را در چنین شرایطی نوعی"جنون" و بی خردی خواهد خواند.


حساسیت ایجاد شده به خانه و خودرو و رخت و لباس  برخی مسئولین از کیف و کفش و ساعت گرفته تا اخیرا دکمه سرآستین، بر خلاف القائات ایدئولوژیک برخورداران از فساد سیستماتیک ( شبکه ای) ، نشانه "جامعه" ای سالم است که به سبب عارضه ای درد به جانش افتاده و فریاد می زند. به جای اندرز دادن و نشانی غلط دادن در باب ضعف اخلاقی "افراد" جامعه باید به "آسیب شناسان اجتماعی" رجوع کرد تا اولا درد را درست تشخیص دهند و ساکت کنند بعد در پی درمان اساسی آن برآیند.

درد "جامعه" درمان خاص خودش را دارد و مانند درد "فرد" نیست که تمام هم و غم را بر اصلاح اخلاقی یا فکری او صرف کرد. ساختن "فرد" سالم در "جامعه" بیمار ناممکن است و یک جامعه سالم هم در قبال بیماری و درد حساس است و به فغان می آید و گرنه اساسا دردی حس نمی کند.

نشنیدن این فغان و بلکه حتی انتقاد از به فغان آمدن جامعهء سالمی که بیمار شده نشان دهنده این است که طبیب یا ناشی است یا اصلا نمی خواهد به بالین بیمارش بیاید و فغان او را هم تمارض می داند که اگر غیر ازین باشد به تعبیر حافظ:ز آستین طبیبان هزار خون بچکد/ اگر به تجربه دستی نهند بر دل ریش!

مدیران اجرایی  همیشه باید این سوال را از خود بپرسند که آیا می توانند طبیب مشفقی برای جامعه باشند یا خیر. اگر پاسخ مثبت است پس وعظ و اندرز را باید کنار گذاشت کاری کرد و گرنه باز به قول حافظ :
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد!

 

//الف