کد خبر: ۴۲۶۰۲۵
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۷ 18 May 2017
سیدمصطفی سیدحسینی
دست دخترهایم را می گیرم، قول داده ام ببرمشان پارک. دخترها می دوند. بی پروا و سرخوشی من از ازدحام خیابان می ترسم. می ترسم دخترهایم را در هیاهوی خیابان گم کنم. درمیان این جمعیت سرگردان. بستنی میخورند و می خندند. روی نیمکت می نشینم نیمکت کنار پارک دخترها می روند بازی، دنبال هم می دوند. حل می شوند در بچههای دیگر، صدایشان می پاشد توی پارک. می ترسیم. بهار است. سبزند درختها من سالهاست از بهار و دولتش می ترسم.می ترسم همه این طراوت دود شود. می ترسم درختها توهم باشند.نسیم تازه ای می وزد از آن سو. دخترها را نگاه می کنم. دارند می دوند. می ترسم بیفتند. می ترسم درخت هاهوار شوند روی سرم. روی سرشان، با چشم تعقیبشان می کنم. کفش هایم را می کنم. پاهایم را رها می کنم روی زمین دستهایم را می سپارم به باد فکرم را نه می ترسم از اینکه فکرم را رها کنم می ترسم آدمها از پیش چشمم می گذرند راه خودشان را می روند. به آدمها فکر می کنم. به آدمهای بی تفاوت. می ترسم از ادمهای بی تفاوت از آنها که می نشینند همانوقت که باید برخاست. از آنها که نمی گویند وقت گفتن از آنها که نمی آیند روز موعود. غروب است دیگر، دارد تاریک می شود دوباره. می روم دنبالی دخترھا۔ می ترسم از تاریکی، می ترسم سیاهی بچهها را ببلعد. دخترها هوار می کشندهای و هو می کنند. نزدیکتر می شوم. تاریکی و ازدحام فکرم را میر باید. یکسره میبرد مرا به سال بلوار به ان سالها من از سال بلوا می ترسم. از بلوا می ترسم. صدای گریه می کشاندم توی پارک. دختر افتاده است. غفلت کردم. از غفلت می ترسم. خراشیده است پایشی، می ترسیم، از خون و خراش می ترسم. من جمعه رای می دهم به سفیدی، رای می دهم به نوردرای من خنده و سرمستی است.
من جمعه می آیم که وقت آمدن است. وقت گفتن، روز موعود. من جمعه هستم. چون می ترسم از تاریکی، از شب، ازبی تفاوتی۔ جمعه می ایم چون می ترسم دخترهایمرادرهیاهوی خیابان گمکن مدرمیان این جمعیت سرگردان۔ می آیم چون از آتش و دود می ترسم. می آیم چون دخترها باید بخندند و ولوله کنند. می آیم چون سهم بچه ها ویرانی نیست. سهم بچه ها ترسی نیست. سهم بچه هاسرگردانی و پریشانی نیست. می آیم چون می ترسم. می ترسم از اینکه دخترهایم بترسند از فردا می ترسم از اینکه فردا کابوس دخترهایم باشد. دستشان را می گیرم. داریم برمی گردیم، دورهم می چرخند و می چرخند. نگاهشان می کنم، بدهکار است هرکس نیاید. بدهکار به زمین، به آسمان، به درخت، به آب، به خاک، به این دخترها بدهکار است هر کسی تماشا کند بی تفاوت. بدهکار است هر کسب قهر کند با سرنوشت. بدهکار است هر کس نیاید.
من می آیم. اینجا هتلی نیست. من قهر نمی کنم، اینجا سرزمین من است. من ایستاده ام که گریزی نیست. آن سالها هم ایستادم همان سالهای بلوار من نرفتم. باید ماند. اینجا سرزمین من است. من به این خاک مدیونم۔ جمعه می ایم. جمعه آخرین سلاح من است. جمعه آب است برای این دشت. جمعه خون است برای این خاک. جمعه نور است برای تاریکی، جمعه امید است برای این دخترها. جمعه سهم من است از این سرزمین من اقتصاد و تورم نمی دانم. من رکود و درصد نمی شناسم. من اصلح و افسد تعیین تمی کنم. راست و دروغ ارزانی صاحبانشی۔ من جمعه می ایم. رای می دهم. به تدبیر و امید. تنها به یک دلیل ساده. میخواھم آرامش باشد و آسایشی۔ میخواهم دخترهایم زیر همین آسمان نفس یکشند و روی همین خاک بدوند. فقط همین
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار